جدید ترین های روز دنیا - عکس - شعر | ||
|
معروفترین خان? اشباح متعلق به خانواد? اعیانی لیون از اشراف استراتمور انگلستان در اسکاتلند قرار دارد . گلاسمین , قلعه ای مرموز و ترسناک است که شکسپیر آنرا به عنوان محل واقع داستان " مکبث" تعیین کرد. در واقع, پادشاه اسکاتلند مالکوم دوم در قرن یازدهم در این قصر به قتل رسید . گفته می شود لکه های خون او در یکی از اتاق های بی شمار این قصر هنوز باقیست. در میان اشباح این قلعه , از بانوی خاکستری, پسر سیاه و نجیبزاده ای که در بازی با شیطان بازنده شد , می توان نام برد. علاوه بر اینها شبح بچ? ناقص الخلقه ای که هیبتی غول آسا دارد نیز در این قصر دیده دیده شده است. این قلعه یقینا" در نوع خود منحصر به فرد نیست. در گوشه و کنار جزایر انگلستان از این خانه ها فراوان است. شاید بخشی از افسانه های مربوط به این خانه ها از قصه های شبانگاهی در کنار آتش بخاری زائیده شده باشد اما حقیقتی نیز در میان است. در طی قرون اشباحی مکرر در این خانه ها دیده شده اند. بعضی اوقات این اشباح حالتی دوستانه نسبت به اعضای خانواد? خود دارند . گاهی نیز بی اعتنا به آنها هستند . اما در اکثر موارد آنها ترسناک و ظهورشان مقدم? مرگی ناگهانی است. افسان? " بانشی" موجودی گریان که دیدار او منجر به مرگ می شود در سراسر سرزمین ایرلند به گوش می خورد. بانشی در زبان گالیک معنای پریزاده می دهد. اگرچه خیلی ها می گویند او پری نیست بلکه روحی است که گاه مقاصد خیر دارد و گاه نیَت شر . پریزاد? بانشی قرن هاست که در خانه های قدیمی سکنا دارد .گاه جیغ های مرگباری می کشد . گاه خنده های ملایم سر می دهد. در قرن نوزدهم , بانو فانشارو که به ملاقات دوست خود هونر اوبراین در ایرلند رفته بود , در نیمه های شب با صدای جیغی از خوابی بیدار شد و زنی را پشت پنجره دید که به شیشه ها ناخن می کشید . تن این زن به رنگ سبز مه آلود بود و صورت او که در نور مهتاب می درخشید پوستی رنگ پریده , چشمانی سبز و موهایی به رنگ قرمز داشت . شبح سه بار ناله کرد بعد آهی کشید و ناپدید شد . صبح روز بعد وقتی بانو فانشارو دربار? این شبح سخن گفت , بانو اوبراین نه متعجب شد و نه ترسید. او توضیح داد که قرن ها قبل زنی جوان توسط صاحب قصر اغوا شد و سپس به قتل رسید . جسد او در کف اتاقی که بانو فانشارو در آن خوابیده بود دفن شده است. این روح سالهاست که در این قصر سرگردانست و هرگاه یکی از اعضای خانواده می میرد , ظاهر می شود و عبور او را به دنیای مردگان , با خوشحالی نظاره می کند. ساعاتی بعد به بانو اوبراین خبر رسید که پسرعموی او در قصر مرده است. ترسناک ترین روح نفرین شده انگلستان گوارچ - ی ریبن , شبحی است که قرن ها در ولز وجود دارد. این نام به معنای جادوگر مه است. او به شکل زنی پیر با موهای ژولیده , دماغی نوک تیز , چشمانی نافذ و دندان هایی ریز ظاهر می شود . بازوان او لاغر و بلند و انگشتانی نیمه شکل دارد و بالهایی به شکل خفاش و پشتی خمیده . اما مانند ارواح ایرلندی جیغ می کشد و خبر از مرگ اعضای خانواده هایی می دهد که خون ولزی در رگ هایشان جریان دارد : بعضی از اهالی ولز مدعی هستند که او را از نزدیک دیده اند , بعضی دیگر جای پنج? او را بر روی درها و پنجره ها مشاهده کرده اند و گاهی صدای با زدن های او را در شب شنیده اند. می گویند این شبح به مدت 700 سال در قلع? دونات قدیس سکنا داشته ؛ یک شب مهمانی که در قلعه خوابیده بود با صدای زنی از خواب بیدار می شود , که زیر پنجر? او شیون و زاری می کرده است. او به بیرون نگاه کرد اما تاریکی همه چیز را در خود فرو برده بود. سپس صدای خراشیدن پنجره و صدای به هم خوردن بال شنید. ترسید , فورا" پنجره را بست , چراغی روشن کرد و تا دمیدن سحر از جای خود تکان نخورد. سحرگاه از میزبان خود پرسید که آیا صداهایی غیر عادی مانند شیون و صدای خراشیده شدن در نسنیده است . میزبان گفت نه , اما موجودی که سبب این صداهاست گوارچ - ی - ریبن نام دارد . ساعتی نگذشته بود که خبر مرگ یکی از اعضای خانواده رسید ! بر طبق افسانه ها , در قصر یکی از اعضای خانواده های اسکاتلندی به نام مکنزی دستی قطع شده گاه بیگاه ظاهر می شود . ظهور این دست همیشه مصادف است با مرگ یکی از اعضای این خانواده . این دست حتی در قرن بیستم هم مشاهده شده است. یک بار این دست از دیوار تماشا خانه ای که یکی از اعضای خانواد? مکنزی در آنجا حضور داشت بیرون آمد و عد? زیادی آنرا دیدند. در موردی دیگر این دست بر بانویی جوان که تازه از خواب بیدار شده بود ظاهر شد . او صدای ضربه ای در کنار تخت شنید . سرش را چرخانید و دید که شمعدانی نقره ای - سنگین و یگپارچه - از قفسه به پایین افتاده است. تعجب کرد که چه چیزی باعث سقوط این شمعدانی شده , بناگاه دست و ساعدی سفید و رنگ پریده از دیوار ظاهر شد. دست استخوانی بود, انگشتانی دراز و باریک و ناخن هایی تیز و بلند داشت و دقیقا" متعلق به زنی بود . شمعدان را این دست به زمین انداخته بود . دست به آرامی ناپدید شد . زن می دانست این دست پیام آور مرگ یکی از اعضای خانواده است . مادر او بیمار بود . بنابر این نگرانی او شدت یافت . اما برای مادرش اتفاقی نیفتاد . چند روز بعد یکی از عموزاده های او درگذشت. گفته می شود شبح راهبی در کلیسای نئو استید ناتینگام شایر انگلستان , متعلق به خانواد? بایرون ها وجود دارد که هنگام بروز بلایا از خود شادی نشان می دهد . این کلیسا به مدت 400 سال مرکز رهبانیت فرق? اگوستین سیاه در انگلستان بود. اما در قرن شانزدهم شاه هنری هشتم بود که از دست کلیسای کاتولیک به دلیل مخالفت با ازدواج او با کاترین آراگون عصبانی بود, اموال و ارضی کلیسا را قسمت کرد. به درباریان سپرد , کلیسای نئو استید و زمین های آن به دست خانواد? بایرون ها افتاد و سیصد سال در تملک آنها بود . آخرین لرد بایرون که این اموال به دست او افتاد کسی نبود مگر شاعر معروف که این سرزمین را دوست داشت و اشعار زیادی را در همین منطقه و دربار? اشباح آن از جمله راهب سیاه پوش به رشت? تحریر درآورد. هیچ کس نمی داند این روح ناآرام به درستی چه کسی بوده , هر چند بعضی اعتقاد دارند این سای? خمیده و شوم ؛ نفرین کلیساست بر غاصبان زمینهایش . می گویند راهب سیاه پوش پیش از مرگ هر یک از بایرون ها ظاهر شده , شادی خود را نشان می دهد . اما در هنگام شادی ها مثل تولد , این شبح با چهره ای غمگین ظاهر می شود. لرد بایرون شاعر, در هنگام ازدواجش با آنابلکا میلبنک , شبح را دید که شادمانه بر او می نگرد و این واقعه را به عنوان بدیمن ترین واقع? زندگی اش در شعری به نام دون ژوان چنین توصیف کرد: گفته شد , در روز عروسی ارباب ها . او غمگنانه ظاهر می شود . و هنگام مرگشان نیز , اما با چهره ای شاد. در 1880 لرد دافرین سفیر انگلستان در پاریس در خانه ی ییلاقی یکی از دوستان خود در ایرلند تعطیلات خود را می گذرانید. یک شب او در حالی که می لرزید از خواب بیدار شد... برخاست و به پشت پنجره رفت. در چمنزار در زیر نور ماه شبح مرد قوزی را دید که در زیر بار تابوتی خم شده بود. دافرین بیرون رفت و صدا کرد:« آنجا چه کار داری؟» مرد قوزی سرش را بالا اورد و لرد دافرین چهره ی مشمئز کننده ای را دید. وقتی از او پرسید تابوت را کجا می بری مرد ناپدید شد. صبح روز بعد انچه را که دیده بود برای میزبان خود تعریف کرد. میزبان نتواستن توضیح قانع کننده ای بدهد. سالها بعد در 1890 لرد دافرین در پاریس برای شرکت در مجمعی بین المللی در گراند هتل حضور یافت. بمحض انکه او و منشی اش تصمیم گرفتند سوار اسانسور شوند لرد متوجه شد متصدی اسانسور همان مرد قوزی است که در مزرعه ی دوستش تابوت بر دوش خود حمل می کرد. لرد بازگشت و از متصدی هتل پرسید که متصدی اسانسور کیست و او پاسخ داد اسانسور چنین متصدی ندارد و ان مرد قوزی را هیچگاه ندیده است. در همین اثنا اسانسور به طبقه ی پنجم رسید و بناگاه کابل بالا برنده ی ان پاره شد و تمام سرنشینان ان کشته شدند. حادثه در روزنامه ها درج شد. انجمن مطالعات روح به ماجرا علاقه مند گردید. اما سفیر نتوانست هویت مرد قوزی را مشخص کند. کسی دیگر هم نتوانست توصیح قانع کننده ای ارائه دهد. تنها روزنامه ها مدتی به بحث درباره ی این واقعه پرداختند. دوستان خسته نباشید. واقعه ی عجیب و جالبی بود. به راستی این مرد که بوده که بر لرد ظاهر می شده است؟ ایا پیام اور مرگ بوده؟ اگر چنین است پس چرا لرد از این حادثه گریخت؟ چرا بعد از 10 سال دوباره بر لرد ظاهر گشت؟ اصلا چرا در سال 1880 بر او ظاهر شد؟ در ان هنگام که هیچ اتفاق خطرناکی روی نداد. این هم یک معمای لاین حل برای بشر است. براستی چرا علم قادر نیست هیچ گونه توضیح منطقی برای اینگونه پدیده ها بیاورد؟ [ دوشنبه 88/8/25 ] [ 12:2 عصر ] [ میلاد ]
|
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |